خاطرات سرهنگ بازنشسته حاج میرولی ماسوری همرزم سردار شهید علی رضا ناصری
خاطره اول :
نحوه آشنایی و اعزام به شهرکرد جهت مقابله با تحرکات منافقین :
سال ۱۳۵۸درسپاه خرم آباد با این مرد مومن و متدین و خوش اخلاق و با اخلاص آشنا شدم . آن زمان سازمان و تقسیم بندی نظامی به معنای واقعی و امروزی و آنچه در سازمان ها و تشکیلات نظامی معمول است ، وجود نداشت . چرا که سپاه یک سازمان و نیروی تازه تاسیس و متشکل از تعدادی جوان انقلابی بود که عمدتا نیز آموزش نظامی خاصی ندیده بودند .
در هر صورت چون آن زمان گردان و گروهان و دسته و … وجود نداشت ، ماموریت ها در قالب گروههای مختلف حتی بعضا تا چند صد نفری انجام می گرفت و یک نفر نیز به عنوان فرمانده و مسوول گروه انتخاب و بکارگیری می شد و یک معاون نیز در نظر گرفته می شد .
اولین ماموریت ما درسال ۵۸ انجام گرفت و تعدادی از نیروهای سپاه خرم آباد جهت مقابله و سرکوب تحرکات منافقین به شهرکرد اعزام شدند که ما هم جزو این گروه بودیم .
در این ماموریت شهید ناصری از مسئولین گروه اعزامی بودند . نحوه فرماندهی و مدیریت و کنترل نیروهای سپاه توسط ایشان زبانزد همه پاسداران عزیز بود. از نظر اخلاق و رفتار نیز برجسته بودند . ضمن این که فردی با اخلاص و با شهامت و باغیرت و البته با هوش و زرنگ و آماده بودند . او انسانی مومن و صادق و راستگو و قابل احترام بودند .
خاطره دوم :
ماموریت کردستان جهت مقابله با ضد انقلاب کومله و دمکرات
بعد از ماموریت شهرکرد که در سال ۱۳۵۸ و جهت سرکوب تحرکات ضد انقلاب با موفقیت به انجام رسید ، در سال ۱۳۵۹ تعدادی از برادران سپاه خرم آباد که بنده و شهید ناصری نیز حضور داشتیم ، جهت مقابله و سرکوب تحرکات ضد انقلاب و کومله و دمکرات به کردستان اعزام شدیم . در این ماموریت نیز شهید ناصری فرمانده و مسوول نیروهای اعزامی بودند .
زمانی که در حال انتقال نیرو ها از سنندج به کامیاران بودیم و البته مسایل امنیتی و نظامی را نیز کاملا رعایت کرده بودیم و در پوشش خودروهای شخصی بخصوص کمپرسی حرکت می کردیم ، ولی به دلیل آلوده بودن منطقه به ضد انقلاب ، بر اساس گزارش عناصر اطلاعاتی ، ضد انقلاب از زمان و شکل حرکت ما کاملا اطلاع داشت و در گردنه مروارید واقع در حد فاصل شهرهای سنندج و کامیاران که از نظر نظامی موقعیت مناسبی برای موفقیت کامل بود ، کمین زده بود و علیرغم رعایت مسایل نظامی و جوانب احتیاط ، ما در کمین ضد انقلاب افتادیم .
نیروها به سمت کامیاران در حال حرکت بودند و شهید ناصری فرمانده ما بود .نرسیده به گردنه مروارید و در حالی که همه برادران در داخل و کف کمپرسی نشسته بودند؛ ناگهان مورد حمله و رگبار کمین نیروهای کومله و دمکرات قرار گرفتیم . تمام نیروها بلافاصله از عقب کمپرسی مایلر که درب نداشت به پائین پریدند و موضع گرفتند .
انتهای کمین ضد انقلاب ( روبروی ما و در جهت حرکت نیروهای خودی ) که بعدا مشخص شد عمدتا از حزب منحله دمکرات هستند ، دو نفر بودند که کمین زده بودند و زیر خوشه های پر حجم و دروع شده گندم خود را مخفی کرده بودند . سایر نیروهای کمین کننده و پشتیبان ضد انقلاب نیز بر روی ارتفاع مشرف بر کشتارگاه ( به اصطلاح نظامی ) سنگر بسته بودند و از بالای ارتفاع به ماتیراندازی می کردند .
شدت درگیری بسیار بالا بود ، در تمام طول درگیری شهید ناصری در نقش یک فرمانده شجاع و کار آزموده نیروهای خودی را با خونسردی و به درستی هدایت و رهبری می کردند . شهید علی رضا ناصری این مرد باتقوا و غیرتمند به لحاظ روحی و روانی نیز بچه های رزمنده را شارژ می کرد و دایما به بچه ها روحیه می داد و می گفتند : نترسید ، مقاومت کنید ، توکل برخدا داشته باشید و مردانه مقاومت کنید و بجنگید و خود نیز اینگونه بود .
این مقاومت ادامه داشت و آنقدر شدت درگیری بالا بود که نیروهای پیشمرگ کرد نیز متوجه درگیری شده بودند و به کمک ما آمدند .نهایتا نیز پس از یک مقاومت جانانه و سرسختانه نیروهای خودی با کمترین تلفات ، خود را از کمین ضد انقلاب خارج نمودند . کاری که کارشناسان نظامی به خوبی می دانند که رهایی از کمین یا غیر ممکن است و یا بسیار بسیار بعید است و اما جوانان شجاع ما به لطف الهی و درایت فرماندهان و مقاومت جانانه خود نیروهای رزمنده و البته کمک نیروهای پیشمرگ این غیر ممکن را ممکن کردند .
در این درگیری دونفر از برادران عزیز پاسدار به نام های شهید امان اله مرادی و شهید ملک رضا جمشیدی به شهادت رسیدند وتعدادی از برادران نیز زخمی شدند .ضمن این که دو نفر از نیروهای کومله و دمکرات نیز دستگیر شدند.
بعد از ۴۵روز آخرین ماموریت ما در کردستان با سربلندی تمام شد و به کرمانشاه آمدیم . در آنجا بود که گفتند : عراق به مناطق مرزی از جمله کردستان حمله کرده و نفت شهر را تصرف کرده است .در هر صورت ماموریت ما به اتمام رسید و ما به خرم آباد برگشتیم .
خاطره سوم :
آغاز جنگ عراق علیه ایران و اعزام به سوسنگرد
سال ۵۹ بود و عراق بخش زیادی از خاک ما را تصرف کرده بود . بعد از برگشت از ماموریت کردستان و حدودا یک هفته استراحت ، به خوزستان اعزام شدیم و فرمانده ما دوباره شهید ناصری بود . صبح ازخرم آباد حرکت کردیم و شب را درمدرسه ای بودیم که بعدا بنام شهید رجایی نام گذاری شد و فردای همان روز به سمت سوسنگرد حرکت کردیم. سوسنگرد تقریبا در محاصره عراق قرار داشت و بخش های زیادی از شهر در تصرف نیروهای عراقی بود .
درگیری به حدی شدید و فشرده بود که مرز بندی بین نیروهای خودی و دشمن امکان پذیر نبود. ما هم زیر آتش توپخانه عراق بودیم و هم توپخانه ایران و هم بایستی در این شرایط با نیروهای عراقی که وارد شهر شده بودند ، می جنگیدیم . از اول سوسنگرد که ما وارد شهر شدیم دیگر جنگ بصورت تن به تن بود. علیرغم مقاومت جانانه و شجاعانه نیروهای خودی ،شهر سوسنگرد تا غروب همان روز و بصورت کامل توسط عراق تصرف شد.
هنگام شب، ما به فرماندهی شهید ناصری بین سوسنگرد و هویزه و در کانالی که قبلا با بیل مکانیکی آن را حفر کرده بودند استقرار پیدا کردیم و حدود ۴۵ روز در همان خط پدافندی حضور داشتیم . از آن شب و تا آخر ماموریت ،در هما ن منطقه و خاکریز بودیم.
بیشتر اوقات نیز ماموریتهای گشتی رزمی داشتیم. سه روز اول ما زیر آتش توپخانه خودی و دشمن بودیم . حدود ساعت ۱۲ شب یک نفر پیک آمد و در حالی که عراق مرتب بین حمیدیه و سوسنگرد را باتوپخانه و خمپاره گلوله باران می کرد ؛ گفت امکان دارد عراق جاده حمیدیه – سوسنگرد راقطع کند و شما کاملا محاصره شوید .
منتظر باشید هر موقع بیسیم زدیم حرکت کنید و موقعیت فعلی خودتان را ترک کنید و به سمت تپه های الله اکبر حرکت کنید . در این اثنا ، بین بچه ها همهمه شد که اگر عراق آنجا را تصرف کند و جاده را بگیرد همه ما اسیر می شویم و یا شهید خواهیم شد . در این حین شهید ناصری آمد و گفت : ما همه برای شهادت آمده ایم ، توکل برخدا بکنید و نگران هیچ چیز نباشید ، خدا با ماست .
در هر صورت حضور ما و مقاومت ما تا آزادی و فتح بزرگ سوسنگرد ادامه داشت و بعد از آزادسازی سوسنگرد پدافند منطقه به نیروهای اعزامی لرستان سپرده شد و همانگونه که اشاره شد تا ۴۵ روز در سوسنگرد ماندیم و علیرغم مشکلات فراوان به پدافند منطقه پرداختیم .
من هر چه از بزرگی شهید ناصری صحبت کنم ؛ باز هم کم گفته ام ، ایشان هم صبور و خوش اخلاق بودند و هم با غیرت و با شهامت بودند و هم مومن و با ایمان بودند . هم خودش و هم شهید امان اله نظرزاده پسر عموی ایشان هر دو همینگونه بودند . یاد این دو شهید عزیز و رزمنده بخیر، روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
Www.shahidnaseri.ir
shahidnaseri67@
M.naaeri960103